ثارالله

  • خانه 

داستان حضرت آدم علیالسلام و شش نفر

22 مرداد 1398 توسط فرحناز شهبازي مجردگيلاني

​?گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ. 

به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟» 

?گفت: «عقل.» 

پرسید: «جای تو کجاست؟» 

?گفت: «مغز.» 

از دومی پرسید: «تو کیستی؟» 

?گفت: «مهر.» 

پرسید: «جای تو کجاست؟» 

?گفت: «دل.» 

از سومی پرسید: «تو کیستی؟» 

?گفت: «حیا.» 

پرسید: «جایت کجاست؟» 

?گفت: «چشم.» 

سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟» 

جواب داد: «تکبر.» 

پرسید: «محلت کجاست؟» 

?گفت: «مغز.» 

?گفت: «با عقل یک جایید؟» 

?گفت: «من که آمدم عقل می‌رود.» 

از دومی پرسید: «تو کیستی؟» 

جواب داد: «حسد.» 

محلش را پرسید. 

?گفت: «دل.» 

پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟» 

?گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.» 

از سومی پرسید: «کیستی؟» 

?گفت: «طمع.» 

پرسید: «مرکزت کجاست؟» 

?گفت: «چشم.» 

?گفت: «با حیا یک جا هستید؟» 

 

?گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.»

دوستداران اهلبیت (ع)

 نظر دهید »

قصه های واقعی از انتقام الهی از ظالمان

22 مرداد 1398 توسط فرحناز شهبازي مجردگيلاني

​✅قصه های واقعی ازانتقام الهی ازظالمان 
?راوی میگوید: برای تعزیه یکی ازخانواده هایی که فرزند جوان خودرا ازدست داده بودند رفتم.. 

پدر میت خدا رحمتش کند بلند شد و کنارم نشست و دستم را در دست خودش گرفت و گفت: ای فلانی.. این تقاص ظلم و ستمی هست که 30سال قبل مرتکب شده بودم.. وهنوز هم دارم عواقبش و بلا و مصیبتهایش را می چشم..
 30سال قبل من در عنفوان جوانی ام بودم مغرور از جوانی و زور بازو.. ماشینی داشتم که به آن فخر میکردم و جلو مردم ویراژ و پزش را میدادم … 
یکی از روزها سگی رادیدم که چندتا از توله هایش هم باهاش بود.. باخودم گفتم بزار یکی از توله هایش را جلو چشمانش با ماشین زیر بگیرم تاعکس العمل و آه و ناله مادرش راببینم.. و همین کار را کردم.. 
توله سگ بیچاره را لت و پار کردم بطوریکه خون و تکه های گوشتش بر جسم مادرش پاشیده شد.. و مادر بخت برگشته داشت پارس میکرد و فریاد و شیون سر میداد و من نگاهش میکردم و می خندیدم… از آن روز همه بلاها در تعقیب من بود بدون توقف…. 
هر روز یک مصیبتی برمن نازل میشد.. و آخرین و سخت ترینش دیروز بود که محبوبترین و عزیزترین پسرانم و جگر گوشه ام که تازه ازدبیرستان فارغ شده و آماده ورود به دانشگاه بود و در او همه جوانی و آرزوهایم را می دیدم درجلو چشمانم پرپر شد.
 ماشینم را کنار جاده متوقف کرده و او را برای گرفتن چند تا فتوکپی از اونطرف خیابون پیاده کردم و ازشدت حرص و محبتم به او که نگران سلامتی اش بودم خودم شخصا پیاده شدم و ازخلوت بودن خیابون مطمئمن شدم و بهش گفتم حالا ازخیابون رد شو.. 
ناگهان ماشینی که مثل برق رد میشد جلو چشمانم او را زیر گرفت و خون او لباسم را رنگین کرد.. و من نگاهش میکردم وگریه و آه و ناله سر میدادم.. 
اونجا بود که به الله قسم همان سگ جگر سوخته در جلو چشمانم ظاهر شد و اون بلایی که 30 سال قبل سرش آوردم بیادم اومد.. 

? قصه ای سرشار از عبرت که الله از ظالم انتقام مظلوم را میگیرد حتی اگر یک حیوان زبان بسته و سگی باشد … دیر یازود …
دوستداران اهلبیت (ع)

 نظر دهید »

دلنوشته دختر شهید مدافع حرم مرتضی عطایی

22 مرداد 1398 توسط فرحناز شهبازي مجردگيلاني

​?دلنوشته دختر گرامى شهيد مدافع حرم #مرتضى_عطايى (ابوعلى)؛
?بسم الله الرحمن الرحیم
پدرم را #بزرگترین_مرد_زندگی_ام می‌دانستم. او #تکیه_گاه خانواده و ستون خانه‌مان بود.

تا او بود غمی را در زندگی حس نمی‌کردم. او شجاع بود و با غیرت. تا آوازه مدافعان حرم به گوشش رسید خود را مشتاقانه به گردان #عاشقان_حضرت_زینب (س) رساند. حدود دو سال با پشتکار #مدافع_حرم عمه جان بود.

مدتی که در منطقه بود، چشم می‌کشیدم تا او دوباره بازگردد و زندگی ما رنگ شیرینی و با معنا بودن به خود بگیرد. هر بار که مجروح برمی‌گشت خوشحال می‌شدم، چرا که می‌دانستم به این زودی‌ها از پیشمان نمی‌رود. 

موج‌های انفجار و #شهادت دوستان عزیزش جلوی چشمان او، روحیه‌اش را ضعیف کرده بود. از آن #پدر_شوخ_طبع و پرانرژی‌ام چیزی باقی نمانده بود. او سعی داشت خود را جلوی‌مان خوب جلوه دهد ولی من می‌دانستم که هیچگاه پدرم با خلق و خوی قبل از #جنگ، باز نمی‌گردد. 

من، علی و مادرم او را همان‌طور هم قبول داشتیم و حضور او را در خانه می‌طلبیدیم، ولی او دیگر مرد ماندن نبود و دلش را در #سوریه جا گذاشته بود. امروز و فردا می‌کرد تا دوباره بازگردد. 

انگار #تعهدی نانوشته با خود و خدای خود داشت که امنیت مسلمانان آنجا را وظیفه خود می‌دانست.

یک روز به او گفتم مگر ما را دوست نداری که به سوریه می‌روی؟ 

او به من گفت: شما را خیلی دوست دارم ولی حضرت زینب از شما بیشتر دوست دارم. در آن لحظه بود که فهمیدم هنگامی که #عاشورا می‌خواند و جمله (#بابی_انت_و_امی) را بر زبانش جاری می‌کند، از ته دل این جمله و معنایش را به جان خریده است. 

#پدر که نبود #مادرم سعی می‌کرد مرد خانه باشد و کارها را به تنهایی انجام می‌داد. 

#من و #علی با #نبود_پدر سر می‌کردیم و سعی می‌کردیم طوری وانمود کنیم که در زندگی‌مان کمبودی احساس نمی‌کنیم. 

#سال_تحویل را سه‌تایی سپری می‌کرديم و #سفره_هفت_سین مان را پهن می‌گذاشتیم تا پدر از منطقه بازگردد. آن موقع بود که سال نویمان تحویل می‌شد، آری همان موقعی که جسما او را در کنار خود داشتیم. 

حالا #سه-سالی می‌شود که فکر می‌کنم سال‌های نو تحویل نمی‌شوند، یعنی این سال‌ها با نبود پدرم ما را تحویل نمی‌گیرند.
??????????

??????

 نظر دهید »

در محضر استاد فاطمی نیا

22 مرداد 1398 توسط فرحناز شهبازي مجردگيلاني

خدا چند گناه را به سختي مي بخشد كه يكي از آنها آبرو بردن است.
حدیثی از امام باقر(علیه السلام) است که حضرت می‌فرمایند : کسی که از ریختن آبرو و حیثیت مردم چشم‌پوشی کرده و آبروی آن‌ها را نریزد، خداوند در روز قیامت از گناهان او صرف‌نظر خواهد كرد.
روایت داریم که می‌فرماید اغلب جهنمی‌ها، جهنمی زبان هستند!

فکر نکنید همه شراب می‌خورند و از دیوار مردم بالا می‌روند. یک مشت مؤمن مقدس را می‌آورند جهنم به سبب اينكه آبرو مي برده اند!

اسلام می‌خواهد آبروی فرد حفظ شود.
˝استاد فاطمی نیا ˝

 نظر دهید »

کلام نورانی استاد بزرگ اخلاق آیت الله ابطحی

22 مرداد 1398 توسط فرحناز شهبازي مجردگيلاني

​#کلام_نورانی_استاد?
 یک چیزی را یادتان بدهم?
اگر کـاری با امـام زمان ارواحنا فداه داشتـید، از طریق حضرت زهرا سلام الله علیها وارد شوید. 
منظورم این نیست که بگویید?

آقا، به پهلوی شکسته فاطـمه ی زهرا!!! 

?این حرف ها را شما کمتر بزنید. 
☝?اول یک سلام به فاطمه ی زهرا سلام الله علیها بکنید. 

« السلام علیک یا بنت رسول الله » 

بعد بگویید:

به آقا زاده تان بگویید که این حاجت ما را بدهند?
از این راه که وارد شوید خیلی زود حجةابن الحسن (ارواحنافداه) به شما جواب می دهند? 
مگر اینکه فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) نگویند و صلاح ندانند. 

چون صلاح آن حضرت صلاح خداست?
?استاد بزرگ اخلاق حضرت آیت الله ابطحی

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 19
  • ...
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 23
  • ...
  • 24
  • 25
  • 26
  • ...
  • 47
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

ثارالله

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخلاقی
  • مهدویت
  • ولایت
  • گام دوم انقلاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس